ستایش و..
صدای اذان که میشنوی..به سمت سجاده ت میری ..میگی:مامان :اَللهُمَ..فدای معصومیتت.. عاشق کنجکاویای کودکانتم.. این روزا هزاران سوال تو ذهنته که همه رو بیرون میریزی عشق مامان.. و من سعی میکنم با حوصله به همش جواب بدم.. سوال و جوابهای این روزای ما.. ستایش در حال نگاه کردن کارتون.. ستایش:مامان چرا اینجوری شد؟ مامان:چون....... ستایش :مگه آقا چی گفت؟ مامان:گفت.... ستایش:چرا اینجوری گفت؟ مامان:چون....... ستایش:دیگه نمیگه؟ مامان:نه.... ستایش:چرا رفت اونجا؟ مامان: ستایش:مامان چی شد؟ مامان: حتی وقت کتاب خوندم این سوالا ادامه داره.. رفته بودی خونه ی بی بی جون..ازت پرسیده بود مامانت کجاست؟ ستایش:خونه مادر جونم.. ...
نویسنده :
مامان مریم-بابا حجت
18:42